بهار تویی
که می آیی و دستهایم
شکوفه می دهند ناغافل!
تویی که با تمامِ خستگی
باز هم آرامشی!
باز هزار ستاره ی بی افول
هزار پروانه ی بیقرار
هزار شوق بی دلیل را
در خلوتِ آغوشِ من میریزی انگار
بهار تویی. .
شرح خستگی. یادش بخیر آن روزهای که نامش روزهای "خوب" بود.
روزهایی فارغ از هر تعلق.روزهای قلم به دست گرفتن های بی دغدغه، روزهای عاری از هرکپی و تایپ و.
چقدر خوب بود فقط و فقط برای تو نوشتن.از تو نوشتن روی کاغذ های کاهی و به رخ کشیدن عطر ناب گل نرگس بر بوی تند جوهر خودکارها .
یادش بخیر مجال خاطره انگیز زندگی در بی خیالی و سربه هوایی های مطلق .
چه بی حساب و کتاب خرج کردیم روزهای بی بازگشت عمر را.
بهار هم غریب و بی عشق آمد
و من ماندم و بی تویی
و یک دنیا سکوت.
درباره این سایت