وقتی در دایره ی بی نهایتِ دلتنگی های عالم، باز هم کم می آورم .
دست بر قلمِ تشنه ی حرف ها و کلماتی، می برم که او را ترجمانی دگر باشد.
پناه می برم به آسمانِ دلی که از آن جنون می بارد.
و اینک که صفحه ی غربت دلم، لبریز از حروف مقطعه ی حضورِ توست .
و اشک مهمان چشمان و گونه های عطش آلودم؛ سرخ از حُرم نفسگیر نبودنت.
و کویر جان خسته ام خیس از عباراتی که تو در آن نمی گنجی.
حالا می نویسمت؛ همه تو.
تو = همه عشق.
تو = جانِ جنون منِ مجنون.
تو = فصل بودن ها.
تو = پایان هر سختی.
تو = التیام زخم.
تو = آرامش.
تو = پایان غربت دل.
تو = پایان فریادِ بی نهایت و انتهای بغض، اشک.
تو = پایان هر سه نقطه .
درباره این سایت