این روزها به شدت خسته ام از شکستن ها.از تردیدها.از.از خودم خسته ام.از حرفایی که از گفتنش همیشه ترسیده ام .
و می ترسم باز هم دیر شود و من دیگر هرگز فرصتی برای گفتن حرف های تازه ام نداشته باشم.
می ترسم دوباره متولد شوم و این راه های اشتباه را تکرار کنم.
می ترسم دیگر در مسیر بودنم رقم نخوری. می ترسم مرا به خود واگذاری.
دلم می خواهد هر روز، هزار بار فریاد بزنم و درخت دلم را پیش رویت بگیرم و بگویم نگاه کن؛
شاخه هایش خشکیده و برگهایش ریخته. و انار سرخ دلم ترک برداشته و دانه های عاشقی اش سخت فرو ریخته.
دلم کمی هوای روشن تو و بارانی ناب می خواهد.
راستی درخت دلم را، با باران نگاهت سیر از آب می کنی.
خدایا مرا به اندازه یک چشم به هم زدن، هرگز به خودم وانگذار.
درباره این سایت