حُکم دلــــــم چیست؟
که در این روزگار بی تویی، چون چشم دوختم به آسمان.
اما. در این میان، من ماندم و موجِ خروشانی که از چشم ها جاریست.
و جانی که همچون درختی بی برگ و بار، در خزانِ عمر، غرق در انجمادی تلخ و در انقباضی سرد است!
و حتی فصلِ بهارش، همه تاریک و چون شبِ یلدای زمستان است.
حکمت را، آهسته تر بخوان دلــــــم.
بگذار چون یک عمر خستگی و دلتنگی ام، کسی نداند و نفهمد که،
آن سویش نوشته:
من مانده ام و اندوهی سیراب نشدنی به نامِ تنهایی.
درباره این سایت