روز آخر است.بعد از ظهر ان شاالله به سمت ولایت برمیگردم.
دیروز رفته بودم قم-جمکران.خیلی خوش گذشت.به خصوص اینکه با یکی از عزیزام بودم.
همش میخوام بنویسم از اون حس وحالمکه چطور مثل برق و باد میگذشتن و همش میخواستم که تموم نشن ولی.
هنوز نرفته بود که دلم براش تنگ شده بود.
بیخیال.
جمکران خیلی خوب بوداین دفعه سوم هست که میرم جمکران و ربع ساعت بیشتر سهمم نمیشه.
ولی این بار خیلی خوب بود.
روز آخر دارم به خواهرم کمک میکنم که برای عید آماده بشه(اصلا منظورم فرش شستن نیست)پ ن:
روزگاری که این روزها آرزویم بود گذشتمانند همین روزها که گذشتن.
میشود روزی که من توقع خود از دیگران را صفر برسانم.و ان روز است روز پرواز من
درباره این سایت